بریدۀ کتاب
1403/5/14
2.9
5
صفحۀ 158
سینا با خودش تکرار میکرد که من میتوانم زندگی بهتری داشته باشم. حتی بدون پدر، حتی با ترسهایی که از ناشناختههایش میآمدند. حتی با نگرانیهایی که یک لحظه امانش نمیدادند. حتی با تمام قرصهای لعنتیاش! میخواست با همهی اینها زندگی کند تا شاید روزی آنها بروند و اجازه دهند تا بتواند زیباییهای خودش را پیدا کند.
سینا با خودش تکرار میکرد که من میتوانم زندگی بهتری داشته باشم. حتی بدون پدر، حتی با ترسهایی که از ناشناختههایش میآمدند. حتی با نگرانیهایی که یک لحظه امانش نمیدادند. حتی با تمام قرصهای لعنتیاش! میخواست با همهی اینها زندگی کند تا شاید روزی آنها بروند و اجازه دهند تا بتواند زیباییهای خودش را پیدا کند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.