بریدهای از کتاب فروغ ابدیت: تجزیه و تحلیل کاملی از زندگانی پیامبر اکرم (ص) اثر جعفر سبحانی تبریزی
2 روز پیش
صفحۀ 170
مسافرت پیامبر در دوازده سالگی، از سفرهای شیرین وی به شمار میرود، زیرا در این سفر، از (مدین)، (وادی القری) و (دیار ثمود) عبور کرد و از منظرههای زیبای طبیعی سرزمین شام دیدن کرد. هنوز کاروان (قریش) به مقصد نرسیده بود که در محلی به نام (بصری) جریانی پیش آمد و تا حدی برنامه مسافرت ابو طالب را دگرگون ساخت. جریان از این قرار بود: سالیان درازی بود که راهبی مسیحی، به نام (بحیرا) در سرزمین بصری در صومعه مخصوص خود مشغول عبادت و مورد احترام مسیحیان آن حدود بود. کاروانهای تجارتی، در مسیر خود در آن نقطه توقف میکردند و برای تبرّک به حضور او میرسیدند. از حسن تصادف، (بحیرا) با کاروان بازرگانی (قریش) روبه رو گردید. چشم او به برادرزاده (ابو طالب) افتاد و توجه او را جلب کرد. نگاههای مرموز و عمیق او نشانه رازی بود که در دلش نهفته بود؛ دقایقی خیره خیره به او نگاه کرد. یک مرتبه مهر خاموشی را شکست و گفت: این طفل متعلق به کدام یک از شما است؟ گروهی از جمعیت رو به عموی او کردند و گفتند: متعلق به ابو طالب است. ابو طالب گفت: او برادرزاده من است. (بحیرا) گفت: این طفل آینده درخشانی دارد؛ این همان پیامبر موعود است که کتابهای آسمانی از نبوّت جهانی و حکومت گسترده او خبر داده اند. این همان پیامبری است که من نام او و نام پدر و فامیل او را در کتابهای دینی خواندهام و میدانم از کجا طلوع میکند و به چه نحو آیین او در جهان گسترش پیدا می کند، ولی بر شما لازم است او را از چشم یهود پنهان سازید، زیرا اگر آنان بفهمند او را میکشند.
مسافرت پیامبر در دوازده سالگی، از سفرهای شیرین وی به شمار میرود، زیرا در این سفر، از (مدین)، (وادی القری) و (دیار ثمود) عبور کرد و از منظرههای زیبای طبیعی سرزمین شام دیدن کرد. هنوز کاروان (قریش) به مقصد نرسیده بود که در محلی به نام (بصری) جریانی پیش آمد و تا حدی برنامه مسافرت ابو طالب را دگرگون ساخت. جریان از این قرار بود: سالیان درازی بود که راهبی مسیحی، به نام (بحیرا) در سرزمین بصری در صومعه مخصوص خود مشغول عبادت و مورد احترام مسیحیان آن حدود بود. کاروانهای تجارتی، در مسیر خود در آن نقطه توقف میکردند و برای تبرّک به حضور او میرسیدند. از حسن تصادف، (بحیرا) با کاروان بازرگانی (قریش) روبه رو گردید. چشم او به برادرزاده (ابو طالب) افتاد و توجه او را جلب کرد. نگاههای مرموز و عمیق او نشانه رازی بود که در دلش نهفته بود؛ دقایقی خیره خیره به او نگاه کرد. یک مرتبه مهر خاموشی را شکست و گفت: این طفل متعلق به کدام یک از شما است؟ گروهی از جمعیت رو به عموی او کردند و گفتند: متعلق به ابو طالب است. ابو طالب گفت: او برادرزاده من است. (بحیرا) گفت: این طفل آینده درخشانی دارد؛ این همان پیامبر موعود است که کتابهای آسمانی از نبوّت جهانی و حکومت گسترده او خبر داده اند. این همان پیامبری است که من نام او و نام پدر و فامیل او را در کتابهای دینی خواندهام و میدانم از کجا طلوع میکند و به چه نحو آیین او در جهان گسترش پیدا می کند، ولی بر شما لازم است او را از چشم یهود پنهان سازید، زیرا اگر آنان بفهمند او را میکشند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.