بریدۀ کتاب
1402/8/22
صفحۀ 12
آرام شده بودم. آدمی همینطور است. آتشفشان رنج که میشود دلش میخواهد به روی همه عالم چنگ بکشد. حتی روی عزیزترین کسانش.شاید برای اینکه بخشی از رنج نامعلومش را سبک کند؛ شاید برای اینکه به عزیزانش بگوید شما نباید سرخوش باشید وقتی من رنجورم؛ باید پا به مای من بسوزید، شعله بکشید. این میل به شراکت وقتی بیشتر میشود که ببینی دیگران در اولین دیدار، متوجه غم تو نشدهاند.شاید اگر کمال در همان اولین لحظه مرا بغل میکرد و میگفت:(( غمگین نبینمت رفیق)) کار به اینجاها نمیکشید...
آرام شده بودم. آدمی همینطور است. آتشفشان رنج که میشود دلش میخواهد به روی همه عالم چنگ بکشد. حتی روی عزیزترین کسانش.شاید برای اینکه بخشی از رنج نامعلومش را سبک کند؛ شاید برای اینکه به عزیزانش بگوید شما نباید سرخوش باشید وقتی من رنجورم؛ باید پا به مای من بسوزید، شعله بکشید. این میل به شراکت وقتی بیشتر میشود که ببینی دیگران در اولین دیدار، متوجه غم تو نشدهاند.شاید اگر کمال در همان اولین لحظه مرا بغل میکرد و میگفت:(( غمگین نبینمت رفیق)) کار به اینجاها نمیکشید...
3
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.