بریده‌ای از کتاب آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد اثر ویکتور هوگو

gharneshin

gharneshin

1404/4/13

بریدۀ کتاب

صفحۀ 21

شاید این نوشته‌ها دست ایشان را در انداختن سری که مغز دارد و فکر می‌کند، یعنی در بریدن سر انسان و انداختن آن سر به میان ترازویی که خود آن را ترازوی عدالت می‌نامند، قدری سست کند و ایشان هرگز درباره‌ی رنج و عذاب روحی شدیدی که در کیفر اعدام و در اجرای سریع آن نهفته است، نیندیشیده باشند. آیا این بدبختان هرگز به این مسئله‌ی مهم و جان‌گداز توجه کرده‌اند که کسی را که محکوم به اعدام می‌کنند، دارای فکر و ادراکی است که پابند زندگی است؛ روحی دارد که هرگز آماده برای مرگ نیست؟ خیر، خیر، ایشان در همه‌ی این تشریفات بجز فرود آمدن کارد بران و سه‌گوش گیوتین چیزی نمی‌بینند و جز به این‌که محکوم ناگزیر به مرگ است و آغاز و انجامی غیر از مرگ ندارد، نمی‌اندیشند.

شاید این نوشته‌ها دست ایشان را در انداختن سری که مغز دارد و فکر می‌کند، یعنی در بریدن سر انسان و انداختن آن سر به میان ترازویی که خود آن را ترازوی عدالت می‌نامند، قدری سست کند و ایشان هرگز درباره‌ی رنج و عذاب روحی شدیدی که در کیفر اعدام و در اجرای سریع آن نهفته است، نیندیشیده باشند. آیا این بدبختان هرگز به این مسئله‌ی مهم و جان‌گداز توجه کرده‌اند که کسی را که محکوم به اعدام می‌کنند، دارای فکر و ادراکی است که پابند زندگی است؛ روحی دارد که هرگز آماده برای مرگ نیست؟ خیر، خیر، ایشان در همه‌ی این تشریفات بجز فرود آمدن کارد بران و سه‌گوش گیوتین چیزی نمی‌بینند و جز به این‌که محکوم ناگزیر به مرگ است و آغاز و انجامی غیر از مرگ ندارد، نمی‌اندیشند.

24

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.