بریدهای از کتاب نخل و نارنج اثر یامین پور
1403/6/9
صفحۀ 13
مرتضی عرض حیاط را از دهلیز تا لب پله شاه نشین دوید. از روی چاله ای که میان آجر فرش های کف حیاط پر از آب شده بود پرید. ایستاد انگار چیزی از دستش در رفته باشد, برگشت و جفت پا پرید وسط چاله آب. کودکانه خندید و به سوی اندرونی رفت. مرتضی این کارها چیست ? این قدر عذابم نده . اگر سینه پهلو کنی چه خاکی بر سرم بریزم ?
مرتضی عرض حیاط را از دهلیز تا لب پله شاه نشین دوید. از روی چاله ای که میان آجر فرش های کف حیاط پر از آب شده بود پرید. ایستاد انگار چیزی از دستش در رفته باشد, برگشت و جفت پا پرید وسط چاله آب. کودکانه خندید و به سوی اندرونی رفت. مرتضی این کارها چیست ? این قدر عذابم نده . اگر سینه پهلو کنی چه خاکی بر سرم بریزم ?
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.