بریدهای از کتاب خانه ی پله ها اثر ویلیام اسلیتور
1404/1/5
صفحۀ 181
پیتر دست دراز کرد و دست لولا را گرفت. برای هیچ کدامشان مهم نبود کسی ببیندشان. تمام عمرشان به آنها یاد داده بودند که احساس عاطفی احساسی ناشایست است؛ اما حالا میدانستند دروغ بوده. دوست هم بودند و همدیگر را دوست داشتند.
پیتر دست دراز کرد و دست لولا را گرفت. برای هیچ کدامشان مهم نبود کسی ببیندشان. تمام عمرشان به آنها یاد داده بودند که احساس عاطفی احساسی ناشایست است؛ اما حالا میدانستند دروغ بوده. دوست هم بودند و همدیگر را دوست داشتند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.