بریده‌ای از کتاب بابا رجب اثر نسرین رجب پور

بریدۀ کتاب

صفحۀ 9

آشپزخانه سمت چپ ایوان بود. هرچه به آن نزدیک تر می شدم، بوی قرمه سبزی را بیشتر حس می کردم. وارد آشپزخانه شدم. مادر با دیدن من رویش را برگرداند، ولی از پشت سرش می شد فهمید که دارد اشک هایش را با دست پاک می کند. خوب می دانستم که از این به بعد چشم هایم خیلی چیزها را نباید ببینند و گوش هایم نباید بشنوند.

آشپزخانه سمت چپ ایوان بود. هرچه به آن نزدیک تر می شدم، بوی قرمه سبزی را بیشتر حس می کردم. وارد آشپزخانه شدم. مادر با دیدن من رویش را برگرداند، ولی از پشت سرش می شد فهمید که دارد اشک هایش را با دست پاک می کند. خوب می دانستم که از این به بعد چشم هایم خیلی چیزها را نباید ببینند و گوش هایم نباید بشنوند.

8

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.