بریده‌ای از کتاب کلیدر؛ جلد سوم و چهارم اثر محمود دولت آبادی

mahsa kia

mahsa kia

1404/6/25 - 15:21

بریدۀ کتاب

صفحۀ 27

گاه چنان است که آدمی از لحظه‌های شیفتگی و شوق، به هراس می‌افتد. بیم نبودن، رَمان می‌شود. پنداری به بی‌دوامی‌شان ایمانی سمج دارد؛ یقین به نیستیِ دم، و این یقین پیشاپیش به نشانش می‌آید. یقینِ بیم، در لحظه‌های شوق به خود وا نمی‌هلدش، می‌ربایدش، می‌دزددش، به بعد می‌بردش، آزارنده دمِ دیگر را به او می‌نمایاند. بنگر! اندوه پایانه شوق، رخی دیگر، چهره‌ای دیگر؛ گذر آن به آن، آنی دیگر؛ به افسردگی از شوق، به وارخوردگی از شیفتگی، به رنج از عشق، به درماندگی از بالست. فرصتی به پروازِ تمام نیست. پایت به نخی بسته‌ست؛ نه فقط اینجایی و به یک رنگ، نه فقط آنجا و بدان رنگ؛ همانی که بیشتر بدان درآمیخته‌ای. بسته این است که حیرانِ شکفتگی باشی یا وهمناکِ دلمردگی.

گاه چنان است که آدمی از لحظه‌های شیفتگی و شوق، به هراس می‌افتد. بیم نبودن، رَمان می‌شود. پنداری به بی‌دوامی‌شان ایمانی سمج دارد؛ یقین به نیستیِ دم، و این یقین پیشاپیش به نشانش می‌آید. یقینِ بیم، در لحظه‌های شوق به خود وا نمی‌هلدش، می‌ربایدش، می‌دزددش، به بعد می‌بردش، آزارنده دمِ دیگر را به او می‌نمایاند. بنگر! اندوه پایانه شوق، رخی دیگر، چهره‌ای دیگر؛ گذر آن به آن، آنی دیگر؛ به افسردگی از شوق، به وارخوردگی از شیفتگی، به رنج از عشق، به درماندگی از بالست. فرصتی به پروازِ تمام نیست. پایت به نخی بسته‌ست؛ نه فقط اینجایی و به یک رنگ، نه فقط آنجا و بدان رنگ؛ همانی که بیشتر بدان درآمیخته‌ای. بسته این است که حیرانِ شکفتگی باشی یا وهمناکِ دلمردگی.

42

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.