بریدهای از کتاب سنگدل اثر ماریسا مییر
1403/6/12
4.3
124
صفحۀ 452
ریون میخواست سرش را تکان دهد؛ولی منصرف شد و پرهایش را باز و بسته کرد. وقتی حرف زد،صدایش غمگین بود؛از همیشه غمگین تر:<<یه زمانی توی ساحل های دوردست،یه کلاغ تک و تنها بودم و بخاطر ملکه سرزمینم و پیروزی توی جنگ،آدم میکشتم. الان با چشمهام دارم قلبی رو میبینم که یه وقتی دنبالش بودیم. میترسم این قلب دیگه هیچوقت خوب نشه.>>
ریون میخواست سرش را تکان دهد؛ولی منصرف شد و پرهایش را باز و بسته کرد. وقتی حرف زد،صدایش غمگین بود؛از همیشه غمگین تر:<<یه زمانی توی ساحل های دوردست،یه کلاغ تک و تنها بودم و بخاطر ملکه سرزمینم و پیروزی توی جنگ،آدم میکشتم. الان با چشمهام دارم قلبی رو میبینم که یه وقتی دنبالش بودیم. میترسم این قلب دیگه هیچوقت خوب نشه.>>
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.