بریده‌ای از کتاب سنگدل اثر ماریسا مییر

سنگدل
بریدۀ کتاب

صفحۀ 452

ریون میخواست سرش را تکان دهد؛ولی منصرف شد و پرهایش را باز و بسته کرد. وقتی حرف زد،صدایش غمگین بود؛از همیشه غمگین تر:<<یه زمانی توی ساحل های دوردست،یه کلاغ تک و تنها بودم و بخاطر ملکه سرزمینم و پیروزی توی جنگ،آدم میکشتم. الان با چشمهام دارم قلبی رو میبینم که یه وقتی دنبالش بودیم. میترسم این قلب دیگه هیچوقت خوب نشه.>>

ریون میخواست سرش را تکان دهد؛ولی منصرف شد و پرهایش را باز و بسته کرد. وقتی حرف زد،صدایش غمگین بود؛از همیشه غمگین تر:<<یه زمانی توی ساحل های دوردست،یه کلاغ تک و تنها بودم و بخاطر ملکه سرزمینم و پیروزی توی جنگ،آدم میکشتم. الان با چشمهام دارم قلبی رو میبینم که یه وقتی دنبالش بودیم. میترسم این قلب دیگه هیچوقت خوب نشه.>>

6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.