بریده‌ای از کتاب بهترین داستان های کوتاه اثر آنتون چخوف

بریدۀ کتاب

صفحۀ 432

من همیشه وقتی به خوشبختی انسان می اندیشم یه جور دلتنگی در خودم احساس می کنم، و حالا که با این مرد خوشبخت رو به رو شده بودم، یه جور احساس غم که با نومیدی پهلو می زد وجودمو پر کرده بود.

من همیشه وقتی به خوشبختی انسان می اندیشم یه جور دلتنگی در خودم احساس می کنم، و حالا که با این مرد خوشبخت رو به رو شده بودم، یه جور احساس غم که با نومیدی پهلو می زد وجودمو پر کرده بود.

34

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.