بریدۀ کتاب

اریون

1403/3/24

بریدۀ کتاب

صفحۀ 281

هر چه بیشتر هیجان زده می شدیم ،بیشتر تسلیم اولین تجربه مشترک هردومان می شدیم . اریون را به تخت انداختم . او درباره ی شمع روشن نشده ابراز نگرانی میکرد؛اما وقتی قبل از باز کردن دکمه های شلوارم ،پیراهنم را از تنم در آوردم ،زبانش بند آمد.انگشتانش از استخوان ترقوه ام تا پایم پایین آمدند و قبل از باز کردن دکمه های شلوارم ، شکمم را نوازش می کردند. خیلی راحت تر از آن بود که برای در آوردن شلوار جین نازکش که سفت به پاهایش چسبیده بود ، کلنجار بروم؛ اما وقتی هردو کاملا برهنه شدیم ، با لبخند هایی از ته دل به هم خیره شدیم . گفتم :(بهترین روزمه) اریون گفت :(بهترین روز لعنتی منه) سپس طوری دست به کار شدیم که انگا دنیا در دقیقه ای بعد به پایان می رسید.

هر چه بیشتر هیجان زده می شدیم ،بیشتر تسلیم اولین تجربه مشترک هردومان می شدیم . اریون را به تخت انداختم . او درباره ی شمع روشن نشده ابراز نگرانی میکرد؛اما وقتی قبل از باز کردن دکمه های شلوارم ،پیراهنم را از تنم در آوردم ،زبانش بند آمد.انگشتانش از استخوان ترقوه ام تا پایم پایین آمدند و قبل از باز کردن دکمه های شلوارم ، شکمم را نوازش می کردند. خیلی راحت تر از آن بود که برای در آوردن شلوار جین نازکش که سفت به پاهایش چسبیده بود ، کلنجار بروم؛ اما وقتی هردو کاملا برهنه شدیم ، با لبخند هایی از ته دل به هم خیره شدیم . گفتم :(بهترین روزمه) اریون گفت :(بهترین روز لعنتی منه) سپس طوری دست به کار شدیم که انگا دنیا در دقیقه ای بعد به پایان می رسید.

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.