بریدهای از کتاب کتابخانه نیمه شب اثر مت هیگ
1402/3/24
صفحۀ 422
پارادوکس آتشفشان ها این بود که نماد های نابودی بودند، ولی ریشه های زندگی هم بودند. وقتی مایع مذاب آتشفشان سرد و خنک میشد، سفت میشد و در گذر زمان خرد میشد و تبدیل میشد به خاک حاصلخیز و غنی. اوهم تصمیمش را گرفته بود: او سیاهچاله نبود، آتشفشان بود و مثل آتشفشان نمیتوانست از خودش فرار کند. می ماند و ویرانه اش را حاصلخیز میکرد. می ماند و درون سینه اش جنگل می کاشت.
پارادوکس آتشفشان ها این بود که نماد های نابودی بودند، ولی ریشه های زندگی هم بودند. وقتی مایع مذاب آتشفشان سرد و خنک میشد، سفت میشد و در گذر زمان خرد میشد و تبدیل میشد به خاک حاصلخیز و غنی. اوهم تصمیمش را گرفته بود: او سیاهچاله نبود، آتشفشان بود و مثل آتشفشان نمیتوانست از خودش فرار کند. می ماند و ویرانه اش را حاصلخیز میکرد. می ماند و درون سینه اش جنگل می کاشت.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.