بریده‌ای از کتاب روز رهایی اثر اینس کانیاتی

Kimia

Kimia

1403/8/24

بریدۀ کتاب

صفحۀ 34

بالاخره نفسم جا آمد. وقت رفتن به خانه بود. ماجرای تنگی نفس و این فکروخیال‌ها در کل همه‌اش بهانه‌ای بود که کمی دیرتر بروم داخل خانه. خیلی وقت است دستم برای خودم رو شده. زیاد از این کارها می‌کنم. اولش بابت دیدن خانواده‌ام دل توی دلم نیست، با عجله می‌آیم، چهار ساعتِ تمام با دوچرخهٔ قراضه‌ام رکاب می‌زنم و حین آواز خواندن از زور خستگی زیر باران گریه می‌کنم. اما آخرش وقتی می‌رسم همه‌چیز یادم می‌رود. هر کاری بتوانم می‌کنم تا چند دقیقه دیرتر وارد خانه شوم.

بالاخره نفسم جا آمد. وقت رفتن به خانه بود. ماجرای تنگی نفس و این فکروخیال‌ها در کل همه‌اش بهانه‌ای بود که کمی دیرتر بروم داخل خانه. خیلی وقت است دستم برای خودم رو شده. زیاد از این کارها می‌کنم. اولش بابت دیدن خانواده‌ام دل توی دلم نیست، با عجله می‌آیم، چهار ساعتِ تمام با دوچرخهٔ قراضه‌ام رکاب می‌زنم و حین آواز خواندن از زور خستگی زیر باران گریه می‌کنم. اما آخرش وقتی می‌رسم همه‌چیز یادم می‌رود. هر کاری بتوانم می‌کنم تا چند دقیقه دیرتر وارد خانه شوم.

6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.