بریده‌ای از کتاب تعمیرکار اثر برنارد مالامود

بریدۀ کتاب

صفحۀ 62

و خدا با او بود. اما وقتی به خدا نگاه کرد، جز یک هاهای خندهٔ بلند هیچ نشنید. این همان خندهٔ محبوس در سینه‌اش بود.

و خدا با او بود. اما وقتی به خدا نگاه کرد، جز یک هاهای خندهٔ بلند هیچ نشنید. این همان خندهٔ محبوس در سینه‌اش بود.

14

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.