بریدهای از کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی
6 ساعت پیش
صفحۀ 42
پدر جرعهای نفت پاشید و من کبریت کشیدم. چه شعلهای داشت و ورق ها چه پیچی میخورد. درست جان کندن یک آدم سگجان را میمانست. کش و قوس میآمد، طلایی میشد، قهوهای میشد و بعد سیاه میشد. (ازت بدم اومد اورهان 🫠🫠)
پدر جرعهای نفت پاشید و من کبریت کشیدم. چه شعلهای داشت و ورق ها چه پیچی میخورد. درست جان کندن یک آدم سگجان را میمانست. کش و قوس میآمد، طلایی میشد، قهوهای میشد و بعد سیاه میشد. (ازت بدم اومد اورهان 🫠🫠)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.