بریدهای از کتاب پس از بیست سال اثر سلمان کدیور
1403/5/1
صفحۀ 536
پیرمرد گفت:« اگر در سرزمینی از مسلمین مسجدی نباشد، صدای اذانی بلند نگردد،مردم عبادت خویش را در پستوها بگزارند، به نام پیامبر سکه ای نکوبندو نام خداوند و رسولش را از درودیوار و زبان مردم شهر بردارند و سپس غریبه ای به آن داخل شود، آیا نشانه ای هست که با آن پی برد به بلاد مسلمین داخل شده است؟» جوان به فکر فرو رفت. تا به حال به چنین چیزی نیندیشیده بود، لحظاتی بعد گفت:«اگر آن شهر شام باشد نه، به خدا سوگند در نخواهند یافت، چرا که اسلام در شام همان است که محو گشته است.»
پیرمرد گفت:« اگر در سرزمینی از مسلمین مسجدی نباشد، صدای اذانی بلند نگردد،مردم عبادت خویش را در پستوها بگزارند، به نام پیامبر سکه ای نکوبندو نام خداوند و رسولش را از درودیوار و زبان مردم شهر بردارند و سپس غریبه ای به آن داخل شود، آیا نشانه ای هست که با آن پی برد به بلاد مسلمین داخل شده است؟» جوان به فکر فرو رفت. تا به حال به چنین چیزی نیندیشیده بود، لحظاتی بعد گفت:«اگر آن شهر شام باشد نه، به خدا سوگند در نخواهند یافت، چرا که اسلام در شام همان است که محو گشته است.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.