بریده‌ای از کتاب صبح بنارس اثر علیرضا قزوه

بریدۀ کتاب

صفحۀ 9

 و عاقبت كارِ آدمي مرگ است ،اگر امروز اجل رسيده است، كس باز نتواند داشت كه بر دار كُشند يا جز دار، كه بزرگتر از حسينِ علي ني ام. اين خواجه كه مرا اين مي گويد مرا شعر گفته است..(تاریخ یبهقی) در کوچه بعد این همه قرن سر می کشد سر حسنک پیچیده روی دار و درخت نام معطر حسنک انگار کن حکایت من از یک قلندر دگری ست شعری نبشته ام همه درد از روز دیگر حسنک انگار کن زمانه ی بد، بد کرده خوب های مرا انگار کن که خوف و خطر افتاده از سر حسنک انگار کن که بالش خز، خوابانده شور و حال ورا سرد است کوچه ی فقرا، گرم است بستر حسنک انگار کن در آینه ی این روزهای تلخ ترین شمشیر می زند حسنک، آن هم برابر حسنک دیگر زمینی اند و زبون، اوضاع شان ز وصف برون حتی نمی پرد به هوا، باز و کبوتر حسنک شاید کسی که گفتم از او من باشم و تو باشی و ما شاید خود خود حسنک... شاید برادر حسنک... شاید دگر شده حسنک،  پاسوز زر شده حسنک بیچاره بیهقی که منم،  بیچاره مادر حسنک...

 و عاقبت كارِ آدمي مرگ است ،اگر امروز اجل رسيده است، كس باز نتواند داشت كه بر دار كُشند يا جز دار، كه بزرگتر از حسينِ علي ني ام. اين خواجه كه مرا اين مي گويد مرا شعر گفته است..(تاریخ یبهقی) در کوچه بعد این همه قرن سر می کشد سر حسنک پیچیده روی دار و درخت نام معطر حسنک انگار کن حکایت من از یک قلندر دگری ست شعری نبشته ام همه درد از روز دیگر حسنک انگار کن زمانه ی بد، بد کرده خوب های مرا انگار کن که خوف و خطر افتاده از سر حسنک انگار کن که بالش خز، خوابانده شور و حال ورا سرد است کوچه ی فقرا، گرم است بستر حسنک انگار کن در آینه ی این روزهای تلخ ترین شمشیر می زند حسنک، آن هم برابر حسنک دیگر زمینی اند و زبون، اوضاع شان ز وصف برون حتی نمی پرد به هوا، باز و کبوتر حسنک شاید کسی که گفتم از او من باشم و تو باشی و ما شاید خود خود حسنک... شاید برادر حسنک... شاید دگر شده حسنک،  پاسوز زر شده حسنک بیچاره بیهقی که منم،  بیچاره مادر حسنک...

5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.