بریدهای از کتاب قصه کربلا: برش هایی از زندگانی امام حسین (ع) از آغاز تا پرواز اثر مهدی قزلی
1403/4/27
صفحۀ 67
در راه، روی اسب، حسین یک لحظه خوابش برد و بیدار شد. - انالله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین. علی اکبر نزدیک شد و پرسید: پدر جان چیزی شده؟ حسین گفت در خواب سواری را دیدم که گفت این گروه راه می سپارند و مرگ در پی آنها دوان است. فهمیدم که خبر مرگ می دهد. علی اکبر گفت: خدا بد نیاورد. ما بر حق نیستیم؟ حسین سر بلند کرد و گفت: به خدا که بر حقیم. علی اکبر بی درنگ جواب داد: پس چه ترس؟ بر حق می مانیم و پای حق می میریم. #بریده_کتاب #قصه_کربلا
در راه، روی اسب، حسین یک لحظه خوابش برد و بیدار شد. - انالله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین. علی اکبر نزدیک شد و پرسید: پدر جان چیزی شده؟ حسین گفت در خواب سواری را دیدم که گفت این گروه راه می سپارند و مرگ در پی آنها دوان است. فهمیدم که خبر مرگ می دهد. علی اکبر گفت: خدا بد نیاورد. ما بر حق نیستیم؟ حسین سر بلند کرد و گفت: به خدا که بر حقیم. علی اکبر بی درنگ جواب داد: پس چه ترس؟ بر حق می مانیم و پای حق می میریم. #بریده_کتاب #قصه_کربلا
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.