بریده‌ای از کتاب من او اثر رضا امیرخانی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 78

فنجان‌هایمان را عوض کردیم. فنجان مرا گرفت و دوباره به لب نزدیک کرد. همان طوری. من نصف فنجان را به دهانم نزدیک کردم. بوییدمش بوی یاس می‌داد. انگار غنچه یاسی لحظه‌ای پیش روی لبه فنجان شکفته باشد. خواستم از آن بنوشم، اما نتوانستم. نمی‌دانم چرا؟

فنجان‌هایمان را عوض کردیم. فنجان مرا گرفت و دوباره به لب نزدیک کرد. همان طوری. من نصف فنجان را به دهانم نزدیک کردم. بوییدمش بوی یاس می‌داد. انگار غنچه یاسی لحظه‌ای پیش روی لبه فنجان شکفته باشد. خواستم از آن بنوشم، اما نتوانستم. نمی‌دانم چرا؟

6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.