بریدهای از کتاب صدای آخر خط اثر جان مارس
1403/12/3
صفحۀ 163
خیلی ها خواسته بودند بغلم کنند که مثلا دلداری ام بدهند ولی دیگر تحمل هیچ تماس فیزیکیای نداشتم. دست هرکسی میخورد بهم، حس میکردم مثل اسید دارد پوستم را سوراخ میکند؛ فرقی هم نداشت چقدر از نظر عاطفی نزدیک باشیم به همدیگر.
خیلی ها خواسته بودند بغلم کنند که مثلا دلداری ام بدهند ولی دیگر تحمل هیچ تماس فیزیکیای نداشتم. دست هرکسی میخورد بهم، حس میکردم مثل اسید دارد پوستم را سوراخ میکند؛ فرقی هم نداشت چقدر از نظر عاطفی نزدیک باشیم به همدیگر.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.