بریدهای از کتاب خاکستر گنجشک ها اثر حامد عسکری
1404/5/2
صفحۀ 47
هفتصد و سی و چهار لالایی،پنجاه و هفت بستنی ، دوازده سیب زمینی زغالی، بیست و هفت قسمت سریال شش قسمت تام و جری ،هفده قسمت باب اسفنجی، سیصد و پنجاه عصر فوتبال بازی کردن با بچه ها، سه بازی رئال و بارسا دو برش پیتزا، یک همبرگر، سه بار اذان گفتن در مسجد، پانزده بار آبتنی در ساحل... یک ترکش کوچک سربه هوای سرگردان آمد و درست در شاهرگ زیر گلویش نشست آنقدر تند که حتی مجال آخ گفتن هم برایش نگذاشت. آن قدر داغ بود که همه کلمه های توی سرش را جزغاله کرد. آرام افتاد روی زمین و خون که از رگهایش پلق پلق بیرون میزد میگویند به وقت مرگ همه زندگی آدمی از پیش چشم هایش رد میشود. هشت سالگی یک پسربچه آن قدر خاطرات چرب و چاقی ندارد که بتواند همه را مرور کند و مردنش طول بکشد. همه این چیزها با خون از تنش جرعه جرعه خالی میشد. بچه ها زود می میرند. بچه ها یواش می میرند.
هفتصد و سی و چهار لالایی،پنجاه و هفت بستنی ، دوازده سیب زمینی زغالی، بیست و هفت قسمت سریال شش قسمت تام و جری ،هفده قسمت باب اسفنجی، سیصد و پنجاه عصر فوتبال بازی کردن با بچه ها، سه بازی رئال و بارسا دو برش پیتزا، یک همبرگر، سه بار اذان گفتن در مسجد، پانزده بار آبتنی در ساحل... یک ترکش کوچک سربه هوای سرگردان آمد و درست در شاهرگ زیر گلویش نشست آنقدر تند که حتی مجال آخ گفتن هم برایش نگذاشت. آن قدر داغ بود که همه کلمه های توی سرش را جزغاله کرد. آرام افتاد روی زمین و خون که از رگهایش پلق پلق بیرون میزد میگویند به وقت مرگ همه زندگی آدمی از پیش چشم هایش رد میشود. هشت سالگی یک پسربچه آن قدر خاطرات چرب و چاقی ندارد که بتواند همه را مرور کند و مردنش طول بکشد. همه این چیزها با خون از تنش جرعه جرعه خالی میشد. بچه ها زود می میرند. بچه ها یواش می میرند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.