بریدۀ کتاب

روشنا

1403/7/12

ناشناس
بریدۀ کتاب

صفحۀ 455

و با تردید به من نگاه کرد و افزود: - شاید بهش بخندی، همه امروز بهش خندیدیم. در حالی‌که شاید خدا ما را نبخشد... آخر او ممکن است بهترین و مهربان‌ترین آدم‌ها باشد، ولی سرنوشت... این بدبختی را برایش رقم زد... باور نمی‌کنی، ولی شاید حقیقتاً این‌طور باشد. -نه، دایی جان، آخر چرا باور نکنم؟ و با حرارت شروع کردم به گفتم این‌که در نازل‌ترین موجودات هم ممکن است احساسات متعالی بشری هنوز باقی مانده باشد؛ و این‌که عمق روح بشری ناشناخته است و نباید آدم‌های نازل را سرزنش کرد و برعکس باید درکشان کرد و دستشان را گرفت تا بلند شوند؛ و این‌که اصلاً معیارهای متعارف نیکی و اخلاقی و غیره و غیره درست نیستند...

و با تردید به من نگاه کرد و افزود: - شاید بهش بخندی، همه امروز بهش خندیدیم. در حالی‌که شاید خدا ما را نبخشد... آخر او ممکن است بهترین و مهربان‌ترین آدم‌ها باشد، ولی سرنوشت... این بدبختی را برایش رقم زد... باور نمی‌کنی، ولی شاید حقیقتاً این‌طور باشد. -نه، دایی جان، آخر چرا باور نکنم؟ و با حرارت شروع کردم به گفتم این‌که در نازل‌ترین موجودات هم ممکن است احساسات متعالی بشری هنوز باقی مانده باشد؛ و این‌که عمق روح بشری ناشناخته است و نباید آدم‌های نازل را سرزنش کرد و برعکس باید درکشان کرد و دستشان را گرفت تا بلند شوند؛ و این‌که اصلاً معیارهای متعارف نیکی و اخلاقی و غیره و غیره درست نیستند...

54

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.