بریدۀ کتاب
1403/11/7
صفحۀ 84
نشان کودک کوچکش را به آغوش کشیده و منتظر بود. یک نگاه مرد به خیابان بود و نگاه دیگرش به فرزند. این پا و آن پا کردن های مداوش نشان از طولانیشدن این انتظار داشت. یکی دو کوچه آنطرف تر هم پدری پسر خردسالش را که تازه زبان بازکرده بود کنار جاده آورده بود و خیره به دوردست مینگریست. چند کوچه آن سوتر هم بودند پدرانی که همراه فرزندانشان سر کوچهای انتظار میکشیدند. خورشیدِ جمال مردی خوشسیما و بلندبالا از انتهای جاده طلوع کرد که آهنگ مسجد داشت. سنت ثابت مردم مدینه شده بود؛ پدرها بچههای تازه زبان بازکرده را میآوردند. پسر ابوطالب را نشان میدادند و میپرسیدند آیا علی را دوست داری؟ نبی روزی محبت علی را نشان پاکزادگی معرفی نمود و حالا هر پدری عیاری داشت تا پاکی سنگ بنای فرزندش را محک بزند. جزری، أبوالسعادت مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ج۱، ص۱۶۱، باب بور. ابن منظور انصاری، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، ج ۴، ص۸۷، باب بور ابن جزری، شمس الدین محمد بن محمد بن یوسف، ج۱، ص۱۹
نشان کودک کوچکش را به آغوش کشیده و منتظر بود. یک نگاه مرد به خیابان بود و نگاه دیگرش به فرزند. این پا و آن پا کردن های مداوش نشان از طولانیشدن این انتظار داشت. یکی دو کوچه آنطرف تر هم پدری پسر خردسالش را که تازه زبان بازکرده بود کنار جاده آورده بود و خیره به دوردست مینگریست. چند کوچه آن سوتر هم بودند پدرانی که همراه فرزندانشان سر کوچهای انتظار میکشیدند. خورشیدِ جمال مردی خوشسیما و بلندبالا از انتهای جاده طلوع کرد که آهنگ مسجد داشت. سنت ثابت مردم مدینه شده بود؛ پدرها بچههای تازه زبان بازکرده را میآوردند. پسر ابوطالب را نشان میدادند و میپرسیدند آیا علی را دوست داری؟ نبی روزی محبت علی را نشان پاکزادگی معرفی نمود و حالا هر پدری عیاری داشت تا پاکی سنگ بنای فرزندش را محک بزند. جزری، أبوالسعادت مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ج۱، ص۱۶۱، باب بور. ابن منظور انصاری، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، ج ۴، ص۸۷، باب بور ابن جزری، شمس الدین محمد بن محمد بن یوسف، ج۱، ص۱۹
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.