بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

صبح اول وقت، یک نفر صدایم زد. رفتم بیرون چادر، دیدم یک طلبه است؛ با عبا و عمامه. گفت: شما مسئول گردانی؟ گفتم: امر کن گفت: شما دیشب این‌جا بودی؟ دیدی این گردان رقاصی می‌کرد؟ اصغر گفت: سردسته‌ی رقاص‌ها، خود این آقاست! طلبه گفت: این کار شما اشکال شرعی داره گفتم: هیچ اشکالی نداره، ما فقط دست زدیم و شعر خوندیم تو مدح ائمه‌ی اطهار گفت: شما یه دلیل بیار که اشکال نداره. گفتم: چرا من دلیل بیارم؟ تو شکایت داری. تو دلیل بیار که اشکال داره؟ . . چند روز بعد حاج حسن آقای خمینی را دیدم و جریان کف زدن را برایش گفتم و از ایشان خواستم از حضرت امام تکلیف را بپرسد. ایشان پرسید و امام در جواب سوال من فرمود: با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی/تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی. به این دوستان اهل حال بگو اگه در خونه‌ی اهل بیت رو زدین، برای من هم دعا کنین.

صبح اول وقت، یک نفر صدایم زد. رفتم بیرون چادر، دیدم یک طلبه است؛ با عبا و عمامه. گفت: شما مسئول گردانی؟ گفتم: امر کن گفت: شما دیشب این‌جا بودی؟ دیدی این گردان رقاصی می‌کرد؟ اصغر گفت: سردسته‌ی رقاص‌ها، خود این آقاست! طلبه گفت: این کار شما اشکال شرعی داره گفتم: هیچ اشکالی نداره، ما فقط دست زدیم و شعر خوندیم تو مدح ائمه‌ی اطهار گفت: شما یه دلیل بیار که اشکال نداره. گفتم: چرا من دلیل بیارم؟ تو شکایت داری. تو دلیل بیار که اشکال داره؟ . . چند روز بعد حاج حسن آقای خمینی را دیدم و جریان کف زدن را برایش گفتم و از ایشان خواستم از حضرت امام تکلیف را بپرسد. ایشان پرسید و امام در جواب سوال من فرمود: با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی/تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی. به این دوستان اهل حال بگو اگه در خونه‌ی اهل بیت رو زدین، برای من هم دعا کنین.

1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.