بریده‌ای از کتاب بادام اثر وون پیونگ سون

بریدۀ کتاب

صفحۀ 41

مامان و مامانی هر دو رفته بودند. این خیلی واضح و روشن بود. مامانی، هم جسمش رفته بود و هم روحش، اما از مامان فقط گوشت و پوست مانده بود. حالا هیچکس به جز من، چیزی از زندگی آنها به یاد نمی‌آورد. و این دلیلی بود که من باید زنده می‌ماندم.

مامان و مامانی هر دو رفته بودند. این خیلی واضح و روشن بود. مامانی، هم جسمش رفته بود و هم روحش، اما از مامان فقط گوشت و پوست مانده بود. حالا هیچکس به جز من، چیزی از زندگی آنها به یاد نمی‌آورد. و این دلیلی بود که من باید زنده می‌ماندم.

5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.