بریده‌ای از کتاب آنیش اثر فریبا منتظرظهور

بریدۀ کتاب

صفحۀ 7

چند کیلومتر مانده به شهر، ساختمان دانشگاه آزاد دیده می شود. دانشجوها با کیف و کلاسور کنار جاده منتظر ماشین ایستاده اند، بعضی تنها و مابقی در گروه های چند نفره. چند سال بعد می روند سر کار و می فهمند آن روی کار کردن چیست. همیشه رئیسی هست که باید از کنار اتاقش دولا دولا بگذرند و فیش حقوقی مسخره ای که هیچ همخوانی با ساعت های مچالگی در اداره ها ندارد و تازه همیشه هزار نفر منتظر همان فیش اند، از خانواده و صاحب خانه و اداره برق و گاز بگیر تا رفتگر محله.

چند کیلومتر مانده به شهر، ساختمان دانشگاه آزاد دیده می شود. دانشجوها با کیف و کلاسور کنار جاده منتظر ماشین ایستاده اند، بعضی تنها و مابقی در گروه های چند نفره. چند سال بعد می روند سر کار و می فهمند آن روی کار کردن چیست. همیشه رئیسی هست که باید از کنار اتاقش دولا دولا بگذرند و فیش حقوقی مسخره ای که هیچ همخوانی با ساعت های مچالگی در اداره ها ندارد و تازه همیشه هزار نفر منتظر همان فیش اند، از خانواده و صاحب خانه و اداره برق و گاز بگیر تا رفتگر محله.

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.