بریدهای از کتاب نبودن اثر مهدی زارع
1404/3/8
صفحۀ 32
به خودم میگویم از تو که تعمیرکار ساعتی بعید است. چرا بیخیال او شدی؟هر قطعهای، هر قدر کوچک و کماهمیت، وقتی نباشد یا خراب شود، زمان لااقل مفهوم همیشگیاش را از دست میدهد. از حرکت نیوفتد، تند و کند میشود. آنوقت تو، بیآنکه درست و حسابی تهوتوی ماجرای این دختر را بدانی، راهش دادی توی زندگی خودت و خالهی پیرت که چه! معلوم است یک جای، یک وقتی ریتم زندگیات را به هم میزند. رفتن پروین عبور زندگیام را کند کرده؛ خیلی کند.
به خودم میگویم از تو که تعمیرکار ساعتی بعید است. چرا بیخیال او شدی؟هر قطعهای، هر قدر کوچک و کماهمیت، وقتی نباشد یا خراب شود، زمان لااقل مفهوم همیشگیاش را از دست میدهد. از حرکت نیوفتد، تند و کند میشود. آنوقت تو، بیآنکه درست و حسابی تهوتوی ماجرای این دختر را بدانی، راهش دادی توی زندگی خودت و خالهی پیرت که چه! معلوم است یک جای، یک وقتی ریتم زندگیات را به هم میزند. رفتن پروین عبور زندگیام را کند کرده؛ خیلی کند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.