بریدهای از کتاب برادران کارامازوف اثر فیودور داستایفسکی
1402/11/25
صفحۀ 563
ولی فنیا! دیواری هست، (طوری او را نگاه میکرد که انگار چیستانی برایش طرح میکند) دیواری بلند، با ظاهری ترسناک، فردا صبح موقعی که خورشید در آسمان بدرخشد میتنکا از این دیوار خواهد گذشت... تو متوجه نیستی فنیا منظورم چه دیواری است. ولی اهمیتی ندارد. اهمیتی ندارد چون فردا خواهی شنید و خواهی فهمید. و حالا خداحافظ. دیگر ایجاد مزاحمت نمیکنم.خودم را کنار میکشم. دیگر کسی مرا نخواهد دید. زندگی کن!
ولی فنیا! دیواری هست، (طوری او را نگاه میکرد که انگار چیستانی برایش طرح میکند) دیواری بلند، با ظاهری ترسناک، فردا صبح موقعی که خورشید در آسمان بدرخشد میتنکا از این دیوار خواهد گذشت... تو متوجه نیستی فنیا منظورم چه دیواری است. ولی اهمیتی ندارد. اهمیتی ندارد چون فردا خواهی شنید و خواهی فهمید. و حالا خداحافظ. دیگر ایجاد مزاحمت نمیکنم.خودم را کنار میکشم. دیگر کسی مرا نخواهد دید. زندگی کن!
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.