بریدهای از کتاب مرگ آرتمیو کروز اثر کارلوس فوئنتس
دیروز
صفحۀ 212
سر خود را بلند کرد و ، سرانجام، همانی را دید که یک اعدامی باید در سحرگاه می دید : رشته کوهسار دوردست ، آسمان رنگ پریده ، دیوارهای خشتی اندرونی . همان چیزی را شنید که یک اعدامی باید در سحرگاه می شنید : جیغ پرندگین ناپیدا شیون کودک گرسنه، ضربه های غیر منتظره چکش کارگری در دهکده ، بی اعتنا به هیاهوی یکنواخت و تغییر ناپذیر و گنگ شلیک هایی که در پشت سر او ادامه داشت . کارگری گمنام ، نیرومندتر از آن هیاهو ، با این اطمینان که پس از مبارزه و مرگ و پیروزی، خورشید باز هم خواهد دمید، هر روز ....
سر خود را بلند کرد و ، سرانجام، همانی را دید که یک اعدامی باید در سحرگاه می دید : رشته کوهسار دوردست ، آسمان رنگ پریده ، دیوارهای خشتی اندرونی . همان چیزی را شنید که یک اعدامی باید در سحرگاه می شنید : جیغ پرندگین ناپیدا شیون کودک گرسنه، ضربه های غیر منتظره چکش کارگری در دهکده ، بی اعتنا به هیاهوی یکنواخت و تغییر ناپذیر و گنگ شلیک هایی که در پشت سر او ادامه داشت . کارگری گمنام ، نیرومندتر از آن هیاهو ، با این اطمینان که پس از مبارزه و مرگ و پیروزی، خورشید باز هم خواهد دمید، هر روز ....
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.