بریدۀ کتاب

 گوهر شب چراغ
بریدۀ کتاب

صفحۀ 15

ساعتی از شب رفته به خانه رسیدم. دست و پای پدر و مادرم را بوسیدم عذرخواهی کردم. کدو را به پدرم دادم. آن را گرفت و گفت:«امشب نوبت آبمان است. من می‌روم سر زمین. تو استراحت کن. صبح نمازت را بخوان و بیا. خیلی کار داریم.»

ساعتی از شب رفته به خانه رسیدم. دست و پای پدر و مادرم را بوسیدم عذرخواهی کردم. کدو را به پدرم دادم. آن را گرفت و گفت:«امشب نوبت آبمان است. من می‌روم سر زمین. تو استراحت کن. صبح نمازت را بخوان و بیا. خیلی کار داریم.»

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.