بریدۀ کتاب
1403/6/3
صفحۀ 190
مجنون چو بخواند نامه ی دوست ، افتاد برون چو غنچه از پوست ، جز یا ربش از دهان نیامد، یک لحظه به خویشتن نیامد ، چون شد به قرار خود تنومند، بشمرد به گریه ساعتی چند
مجنون چو بخواند نامه ی دوست ، افتاد برون چو غنچه از پوست ، جز یا ربش از دهان نیامد، یک لحظه به خویشتن نیامد ، چون شد به قرار خود تنومند، بشمرد به گریه ساعتی چند
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.