بریده‌ای از کتاب زوال بشری اثر اوسامو دازایی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 71

برایم فاحشه مانند سَفیه یا دیوانه‌ای بود که نه انسان بود و نه موجودی به نام زن، فقط می‌توانستم با آرامش تمام با او به خوابی عمیق فرو روم. آنها همه غمگین بودند و خالی از هر نوع شهوت. احساس صمیمیت و نزدیکیِ «همانند بودن» با آنها را خوب به خاطر دارم و نیز لطف بی‌پایانی که نثارم می‌کردند؛ لطفی نه از روی سودجویی و نه از سر اجبار، لطفی که ممکن بود دیگر هرگز پیش نیاید و [در چنین روابطی] کاملاً طبیعی بود. گاه پیش می‌آمد که شبی بر گرد سر این فاحشه‌های بیگانه از خویش، هالهٔ مریم مقدس را ببینم.

برایم فاحشه مانند سَفیه یا دیوانه‌ای بود که نه انسان بود و نه موجودی به نام زن، فقط می‌توانستم با آرامش تمام با او به خوابی عمیق فرو روم. آنها همه غمگین بودند و خالی از هر نوع شهوت. احساس صمیمیت و نزدیکیِ «همانند بودن» با آنها را خوب به خاطر دارم و نیز لطف بی‌پایانی که نثارم می‌کردند؛ لطفی نه از روی سودجویی و نه از سر اجبار، لطفی که ممکن بود دیگر هرگز پیش نیاید و [در چنین روابطی] کاملاً طبیعی بود. گاه پیش می‌آمد که شبی بر گرد سر این فاحشه‌های بیگانه از خویش، هالهٔ مریم مقدس را ببینم.

1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.