بریدهای از کتاب به وقت اردیبهشت: شهید حسن قاسمی دانا اثر مریم عرفانیان
1403/9/19
صفحۀ 91
-داداش! مثل اینکه کتاب خاطرات شهید کاوه رو نخوندی؟ سید ابراهیم که توقع چنین جوابی نداشت، پرسید:«خب! چرا چه ربطی داره؟!... حسن با صدایی بلند ادامه داد: «کاوه شب روی خاکریز راه میرفته و تیرای رسام هم از بین پاهاش رد میشده ، وقتی نیروهاش میگفتن فرمانده تیر میخوری ، بیا پایین! در جوابشون میگفته اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده». خندهاش بلند شد و مابین خندههایش گفت: «سیدجان ، نگران نباش. هنوز اون تیری که قسمت من و تو باشه ، نرسیده...».
-داداش! مثل اینکه کتاب خاطرات شهید کاوه رو نخوندی؟ سید ابراهیم که توقع چنین جوابی نداشت، پرسید:«خب! چرا چه ربطی داره؟!... حسن با صدایی بلند ادامه داد: «کاوه شب روی خاکریز راه میرفته و تیرای رسام هم از بین پاهاش رد میشده ، وقتی نیروهاش میگفتن فرمانده تیر میخوری ، بیا پایین! در جوابشون میگفته اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده». خندهاش بلند شد و مابین خندههایش گفت: «سیدجان ، نگران نباش. هنوز اون تیری که قسمت من و تو باشه ، نرسیده...».
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.