بریدۀ کتاب

برادر من تویی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 132

امام حسین (ع) دستور داد کاروان آماده حرکت شود. حر به سربازانش اشاره کرد. سربازان آماده نبرد شدند. امام حسین (ع) عصبانی شد و به حر گفت: -مادرت به عزایت بنشیند. چه می‌خواهی؟ حر از شدت خشم و غضب سرخ شده بود. لب گزید، نگاهش به عباس افتاد که دست بر قبضه شمشیر می‌فشارد و با غضب نگاهش می‌کند. حر نفس عمیقی کشید و گفت: - من به هیچکس اجازه نمی‌دهم اسم مادرم را بر زبان بیاورد. هر شخص دیگری چنین حرفی می‌زد، جوابش را می‌دادم. اما به خدا سوگند، درباره مادرتان چاره‌ای ندارم جز اینکه با بهترین کلمات و جملات از ایشان یاد کنم.

امام حسین (ع) دستور داد کاروان آماده حرکت شود. حر به سربازانش اشاره کرد. سربازان آماده نبرد شدند. امام حسین (ع) عصبانی شد و به حر گفت: -مادرت به عزایت بنشیند. چه می‌خواهی؟ حر از شدت خشم و غضب سرخ شده بود. لب گزید، نگاهش به عباس افتاد که دست بر قبضه شمشیر می‌فشارد و با غضب نگاهش می‌کند. حر نفس عمیقی کشید و گفت: - من به هیچکس اجازه نمی‌دهم اسم مادرم را بر زبان بیاورد. هر شخص دیگری چنین حرفی می‌زد، جوابش را می‌دادم. اما به خدا سوگند، درباره مادرتان چاره‌ای ندارم جز اینکه با بهترین کلمات و جملات از ایشان یاد کنم.

15

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.