بریدۀ کتاب

110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 51

اون شب تا صبح یک بند حرف از شهادت میزد و گریه میکرد.گفت:زهرا اگه شهید بشم برا همیشه هستم اما اگه بمیرم دیگه نیستم! گفتم اگه من تابوتت رو ببینم دق میکنم نمیتونم تحمل کنم. گفت میتونی خانومم....حالا ببین اصلا پیکری میاد یا نه!

اون شب تا صبح یک بند حرف از شهادت میزد و گریه میکرد.گفت:زهرا اگه شهید بشم برا همیشه هستم اما اگه بمیرم دیگه نیستم! گفتم اگه من تابوتت رو ببینم دق میکنم نمیتونم تحمل کنم. گفت میتونی خانومم....حالا ببین اصلا پیکری میاد یا نه!

2

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.