بریده‌ای از کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی

gharneshin

gharneshin

1404/1/21

بریدۀ کتاب

صفحۀ 257

این‌که باید تسلیم بود، که باید تسلیم شد، که ناچاری و باید خود‌ را به مرگ بدهی نیز چیزی است که در همه‌ی لحظه‌ها به ذهن نمی‌آید. همیشه‌نمی‌آید! و‌ غالبا وقتی چنین چیزی بر ذهن و چنین سخنی بر زبان می‌گذرد که خبری از مرگ نیست. لبه‌گاه مرگ‌ امان نمی‌دهد که به تسلیم بیندیشی. فرصتی در اختیار نداری. نه به تسلیم و‌ نه به دفاع. در این دم تو توده‌ای از ذرات هستی که پیوسته و پر‌شتاب تمام می‌شوی. شاید بتوان گفت: مثل آتش. مثل خود آتش. سراپا آتشی. به‌شتاب می‌سوزی تا تمام شوی.

این‌که باید تسلیم بود، که باید تسلیم شد، که ناچاری و باید خود‌ را به مرگ بدهی نیز چیزی است که در همه‌ی لحظه‌ها به ذهن نمی‌آید. همیشه‌نمی‌آید! و‌ غالبا وقتی چنین چیزی بر ذهن و چنین سخنی بر زبان می‌گذرد که خبری از مرگ نیست. لبه‌گاه مرگ‌ امان نمی‌دهد که به تسلیم بیندیشی. فرصتی در اختیار نداری. نه به تسلیم و‌ نه به دفاع. در این دم تو توده‌ای از ذرات هستی که پیوسته و پر‌شتاب تمام می‌شوی. شاید بتوان گفت: مثل آتش. مثل خود آتش. سراپا آتشی. به‌شتاب می‌سوزی تا تمام شوی.

10

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.