بریده‌ای از کتاب وقتی بابام کوچک بود (2) اثر علی احمدی

Sara Rezaei

Sara Rezaei

3 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 35

بابام گفت:《قرمز آسمونی...》 آقای خیاط خندید و گفت:《این دیگه چه رنگیه باباجان...؟》 بابام گفت:《دم غروب من و جوجه‌م می‌ریم توی بالکن و خورشیدو که داره می‌ره پایین نگاه می‌کنیم. همون موقع آسمون قرمز آسمونی می‌شه...》

بابام گفت:《قرمز آسمونی...》 آقای خیاط خندید و گفت:《این دیگه چه رنگیه باباجان...؟》 بابام گفت:《دم غروب من و جوجه‌م می‌ریم توی بالکن و خورشیدو که داره می‌ره پایین نگاه می‌کنیم. همون موقع آسمون قرمز آسمونی می‌شه...》

13

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.