بریدهای از کتاب گوهر شب چراغ اثر مظفر سالاری
1402/9/10
4.5
22
صفحۀ 13
پدرم دوست داشت مثل خودش کشاورز قابلی شوم. میگفت:«برو سر و وضع طلبهها را ببین. عمری درس میخوانند و سختی میکشند زاهدانه زندگی میکنند، شاید آخرتشان آباد شود و خرشان از پل بگذرد. آن هم معلوم نیست.»
پدرم دوست داشت مثل خودش کشاورز قابلی شوم. میگفت:«برو سر و وضع طلبهها را ببین. عمری درس میخوانند و سختی میکشند زاهدانه زندگی میکنند، شاید آخرتشان آباد شود و خرشان از پل بگذرد. آن هم معلوم نیست.»
2
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.