بریدهای از کتاب بیگانه اثر آلبر کامو
1403/10/19
صفحۀ 105
همه مردم میدانند که زندگی به زحمتش نمیارزد. حقیقتا ، من منکر نبودم که در سی سالگی مردن یا هفتاد سالگی ، چندان اهمیت ندارد . چون طبیعتا، در هر دو صورت مردان و زنان دیگر زندگی شان را خواهند کرد و این در طول هزاران سال ادامه خواهد داشت . به طور کلی ، هیج چیز ، روشن تر از این نبود . همیشه من بودم که میمردم، چه حالا بیست سال دیگر . در این لحظه ، آنچه که مرا در استدلالم اندکی ناراحت میکرد، جهش مخوفی بود که من در خودم ، از اندیشیدن به بیست سال زندگی آینده حس میکردم . اما برای فرونشاندن این جهش درونی همینقدر کافی بود که تفکرات بیست سال بعدم را در نظر مجسم کنم و ببینم که در آن زمان نیز عقلا چاره ای جز رضایت به مرگ ندارم . از لحظه ای که مرگ انسان مسلم شد دیگر چگونگی و هنگامش اهمیت ندارد .
همه مردم میدانند که زندگی به زحمتش نمیارزد. حقیقتا ، من منکر نبودم که در سی سالگی مردن یا هفتاد سالگی ، چندان اهمیت ندارد . چون طبیعتا، در هر دو صورت مردان و زنان دیگر زندگی شان را خواهند کرد و این در طول هزاران سال ادامه خواهد داشت . به طور کلی ، هیج چیز ، روشن تر از این نبود . همیشه من بودم که میمردم، چه حالا بیست سال دیگر . در این لحظه ، آنچه که مرا در استدلالم اندکی ناراحت میکرد، جهش مخوفی بود که من در خودم ، از اندیشیدن به بیست سال زندگی آینده حس میکردم . اما برای فرونشاندن این جهش درونی همینقدر کافی بود که تفکرات بیست سال بعدم را در نظر مجسم کنم و ببینم که در آن زمان نیز عقلا چاره ای جز رضایت به مرگ ندارم . از لحظه ای که مرگ انسان مسلم شد دیگر چگونگی و هنگامش اهمیت ندارد .
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.