بریده‌ای از کتاب خانه ادریسیها اثر غزاله علیزاده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 494

نفس گل‌های وحشی، در اتاق وزیدن گرفت. قهرمان شوکت دریچه ها را بست و هوا را به سینه کشید:«آخ!این بو مرا می‌برد یک جای دور ،لب تنور نانوایی.وهاب احمق همیشه می گفت رحیلا رفته وسط گل‌های کشمیر ، خرغلت می‌زند ، من مسخره‌اش می‌کردم. حالا فکری افتاده توی کله‌ام :مادر من هم شاید آنجاست.»

نفس گل‌های وحشی، در اتاق وزیدن گرفت. قهرمان شوکت دریچه ها را بست و هوا را به سینه کشید:«آخ!این بو مرا می‌برد یک جای دور ،لب تنور نانوایی.وهاب احمق همیشه می گفت رحیلا رفته وسط گل‌های کشمیر ، خرغلت می‌زند ، من مسخره‌اش می‌کردم. حالا فکری افتاده توی کله‌ام :مادر من هم شاید آنجاست.»

7

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.