بریدۀ کتاب
1403/8/14
صفحۀ 25
ای چشم خمارین تو و افسانه نازت وی زلف کمندین من و شبهای درازت شبها منم و چشمک محزون ثریا با اشک غم و زمزمه راز و نیازت باز آمدی ای شمع که با جمع نسازی بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت
ای چشم خمارین تو و افسانه نازت وی زلف کمندین من و شبهای درازت شبها منم و چشمک محزون ثریا با اشک غم و زمزمه راز و نیازت باز آمدی ای شمع که با جمع نسازی بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.