بریدهای از کتاب سمرقند اثر امین معلوف
1404/1/17
صفحۀ 364
شیرین را به بلندترین نقطه عرشه کشتی تایتانیک بردم و به خواندن دستنوشتههای عمر خیام مشغول شدیم نگرانی را در چهرهاش دیدم، گفتم نگران نباش ناخدا اسمیت گفته این کشتی را خود خدا هم نمیتواند غرق کند! گفت هرگز این حرف را نزن!
شیرین را به بلندترین نقطه عرشه کشتی تایتانیک بردم و به خواندن دستنوشتههای عمر خیام مشغول شدیم نگرانی را در چهرهاش دیدم، گفتم نگران نباش ناخدا اسمیت گفته این کشتی را خود خدا هم نمیتواند غرق کند! گفت هرگز این حرف را نزن!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.