بریده‌ای از کتاب یک شب فاصله اثر جنیفرای. نیلسن

بریدۀ کتاب

صفحۀ 45

وقتی که موسیقی دوباره شروع شد، فریتز غلت زد رو به من و چانه اش را روی دست هایم گذاشت. بعد گفت: << باید یک چیزی رو بهت بگم. نمی‌خواستم این کار را بکنم، ولی اگر واقعا فکر میکنی یه راهی برای رد شدن از اون دیوار هست ، باید این رو بشنوی.>>

وقتی که موسیقی دوباره شروع شد، فریتز غلت زد رو به من و چانه اش را روی دست هایم گذاشت. بعد گفت: << باید یک چیزی رو بهت بگم. نمی‌خواستم این کار را بکنم، ولی اگر واقعا فکر میکنی یه راهی برای رد شدن از اون دیوار هست ، باید این رو بشنوی.>>

8

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.