بریده‌ای از کتاب روز رهایی اثر اینس کانیاتی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 120

وقتی بچه. بودم و هیزم سبز می سوزاندیم، مدتی طولانی کنار شومینه بیرون میزد و به ناله زیر و اهسته شان گوش میدادم که مینشستم و به شیره کف آلودی نگاه میکردم که از هیزم ها شبیه جیغ آن بچه سمندر مرده .بود خیال میکردم اینها اشکاند و چوبِ زنده دارد برای مرگ خودش گریه میکند آخر سر وقتی گریه بند میآمد از دیدن آن همه جنازه درخت توی شومینه پا به فرار می.گذاشتم

وقتی بچه. بودم و هیزم سبز می سوزاندیم، مدتی طولانی کنار شومینه بیرون میزد و به ناله زیر و اهسته شان گوش میدادم که مینشستم و به شیره کف آلودی نگاه میکردم که از هیزم ها شبیه جیغ آن بچه سمندر مرده .بود خیال میکردم اینها اشکاند و چوبِ زنده دارد برای مرگ خودش گریه میکند آخر سر وقتی گریه بند میآمد از دیدن آن همه جنازه درخت توی شومینه پا به فرار می.گذاشتم

5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.