بریدهای از کتاب روز رهایی اثر اینس کانیاتی
1403/5/20
صفحۀ 120
وقتی بچه. بودم و هیزم سبز می سوزاندیم، مدتی طولانی کنار شومینه بیرون میزد و به ناله زیر و اهسته شان گوش میدادم که مینشستم و به شیره کف آلودی نگاه میکردم که از هیزم ها شبیه جیغ آن بچه سمندر مرده .بود خیال میکردم اینها اشکاند و چوبِ زنده دارد برای مرگ خودش گریه میکند آخر سر وقتی گریه بند میآمد از دیدن آن همه جنازه درخت توی شومینه پا به فرار می.گذاشتم
وقتی بچه. بودم و هیزم سبز می سوزاندیم، مدتی طولانی کنار شومینه بیرون میزد و به ناله زیر و اهسته شان گوش میدادم که مینشستم و به شیره کف آلودی نگاه میکردم که از هیزم ها شبیه جیغ آن بچه سمندر مرده .بود خیال میکردم اینها اشکاند و چوبِ زنده دارد برای مرگ خودش گریه میکند آخر سر وقتی گریه بند میآمد از دیدن آن همه جنازه درخت توی شومینه پا به فرار می.گذاشتم
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.