بریده‌ای از کتاب دوربرگردان اثر سیدزهیر مجاهد

بریدۀ کتاب

صفحۀ 134

رضا همین‌طور که دور می‌شد گفت "انشاءالله به جنگ با عدو چیزی نمانده". کمی شوکه شدم و با تاخیر جواب دادم: "انشاءالله ما هم آماده‌ایم..." یک طرف مغزم که مخالف آمدن به سوریه بود، به شدت از رضا متنفر بود.

رضا همین‌طور که دور می‌شد گفت "انشاءالله به جنگ با عدو چیزی نمانده". کمی شوکه شدم و با تاخیر جواب دادم: "انشاءالله ما هم آماده‌ایم..." یک طرف مغزم که مخالف آمدن به سوریه بود، به شدت از رضا متنفر بود.

2

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.