بریده‌ای از کتاب کلیدر دورهٔ ۵ جلدی اثر محمود دولت آبادی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1519

مارا مثل عقرب بار آورده‌اند.مثل عقرب!ما مردم صبح که سر از بالین ورمی‌داریم تا شب که سرمرگمان را می‌گذاریم،مدام همدیگر را می‌گزیم.بخیلیم؛بخیل!خوشمان می‌آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛خوشمان می‌آید که دیگران را خار و فلج ببینیم.اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند،مثل این است که گوشت تن ما را می‌جود.تنگ‌نظریم،ما مردم.تنگ‌نظر و بخیل.بخیل و بدخواه.وقتی می‌بینیم دیگری سرگرسنه‌ زمین می‌گذارد انگار خیال ما راحت‌تر است.وقتی می‌بینیم کسی محتاج است،اگر هم به او کمک کنیم،بازهم مایه‌ی خاطر‌جمعی ما است.انگار که از سر پا بودن همدیگر بیم داریم.نمی‌دانم.نمی‌دانم چرا اینجوری بار آمده‌ایم،ما مردم! انگار که درد خودمان را با مرگ دیگران می‌توانیم علاج کنیم،ما؛آن‌هم با مرگ ذلیل‌تر از خودمان!میان باتلاق گیر کرده‌ایم،اما خیال می‌کنیم چاره کارمان این است که دیگران هم،دیگرانی مثل خودمان،در این باتلاق گیر کنند و بمیرند! این دیگر خیلی حرف است که ما مردم برای خودمان این‌قدر بخیل هستیم و برای دیگران آن‌قدر سخاوتمند! ما چه‌جور مردمی هستیم،آخر؟!

مارا مثل عقرب بار آورده‌اند.مثل عقرب!ما مردم صبح که سر از بالین ورمی‌داریم تا شب که سرمرگمان را می‌گذاریم،مدام همدیگر را می‌گزیم.بخیلیم؛بخیل!خوشمان می‌آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛خوشمان می‌آید که دیگران را خار و فلج ببینیم.اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند،مثل این است که گوشت تن ما را می‌جود.تنگ‌نظریم،ما مردم.تنگ‌نظر و بخیل.بخیل و بدخواه.وقتی می‌بینیم دیگری سرگرسنه‌ زمین می‌گذارد انگار خیال ما راحت‌تر است.وقتی می‌بینیم کسی محتاج است،اگر هم به او کمک کنیم،بازهم مایه‌ی خاطر‌جمعی ما است.انگار که از سر پا بودن همدیگر بیم داریم.نمی‌دانم.نمی‌دانم چرا اینجوری بار آمده‌ایم،ما مردم! انگار که درد خودمان را با مرگ دیگران می‌توانیم علاج کنیم،ما؛آن‌هم با مرگ ذلیل‌تر از خودمان!میان باتلاق گیر کرده‌ایم،اما خیال می‌کنیم چاره کارمان این است که دیگران هم،دیگرانی مثل خودمان،در این باتلاق گیر کنند و بمیرند! این دیگر خیلی حرف است که ما مردم برای خودمان این‌قدر بخیل هستیم و برای دیگران آن‌قدر سخاوتمند! ما چه‌جور مردمی هستیم،آخر؟!

11

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.