بریده‌ای از کتاب تنها گریه کن: روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان اثر اکرم اسلامی

ـ روشنا.

ـ روشنا.

1403/11/21

بریدۀ کتاب

صفحۀ 217

پرسید: «اشرف سادات کجا بودی؟» گفتم: «رفته بودم پیش محمد.» و دستم را آوردم بالا و کف دستم را که از خون محمد سرخ بود، نشانش دادم. زد توی صورتش و پایین گونه‌اش را گرفت توی ناخن‌هایش. زیر لب گفت: «بمیرم برات مادر.» و صدای گریه خودش و بقیه پیچید توی خانه.

پرسید: «اشرف سادات کجا بودی؟» گفتم: «رفته بودم پیش محمد.» و دستم را آوردم بالا و کف دستم را که از خون محمد سرخ بود، نشانش دادم. زد توی صورتش و پایین گونه‌اش را گرفت توی ناخن‌هایش. زیر لب گفت: «بمیرم برات مادر.» و صدای گریه خودش و بقیه پیچید توی خانه.

11

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.