بریدهای از کتاب اینجا بدون تو اثر محبوبه بلباسی
3 روز پیش
صفحۀ 195
یک گوشه کز کرده بودم. تسبیح توی دستم خشک شده بود؛ مثل یک تماشاچی. تکان نمیخوردم. احساس میکردم دستی چهار ستون بدنم را نگه داشته. انگار توی بغل خدا هستم و هر حرکتی شاید من را از آغوشش جدا کند. چطور بلند شوم؟ چطور روی پاهام بایستم و از هم نپاشم؟ یادم افتاد یکبار گفتم: محمد، چه آرامشی داری! اصلا چی تو رو. بهم میریزه؟ گفت: هیچی! خیالت راحت هیچی منو بهم نمیریزه.
یک گوشه کز کرده بودم. تسبیح توی دستم خشک شده بود؛ مثل یک تماشاچی. تکان نمیخوردم. احساس میکردم دستی چهار ستون بدنم را نگه داشته. انگار توی بغل خدا هستم و هر حرکتی شاید من را از آغوشش جدا کند. چطور بلند شوم؟ چطور روی پاهام بایستم و از هم نپاشم؟ یادم افتاد یکبار گفتم: محمد، چه آرامشی داری! اصلا چی تو رو. بهم میریزه؟ گفت: هیچی! خیالت راحت هیچی منو بهم نمیریزه.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.