بریدهای از کتاب غرور و تعصب اثر جین آستین
1403/11/1
صفحۀ 2
چندین بار که الیزابت در پارک قدم می زد به طور ناگهانی آقای دارسی را دید .او احساس کرد که بد شانسی بزرگی است که دارسی باید جایی بیاید که هیچکس دیگری نمی آید و برای اینکه دیگر چنین اتفاقی پیش نیاید مراقب بود به دارسی نگوید که آنجا خلوتگاه مورد علاقه اوست .چون امکان داشت بار دوم هم به طور اتفاقی همانجا همدیگر را ببینند و این خیلی عجیب بود !
چندین بار که الیزابت در پارک قدم می زد به طور ناگهانی آقای دارسی را دید .او احساس کرد که بد شانسی بزرگی است که دارسی باید جایی بیاید که هیچکس دیگری نمی آید و برای اینکه دیگر چنین اتفاقی پیش نیاید مراقب بود به دارسی نگوید که آنجا خلوتگاه مورد علاقه اوست .چون امکان داشت بار دوم هم به طور اتفاقی همانجا همدیگر را ببینند و این خیلی عجیب بود !
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.