بریده‌ای از کتاب آبنبات نارگیلی اثر مهرداد صدقی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 120

مرتضی جان یه زنگی به این پسر بزن. داره از دست مِره! یک دفعه ای باهش بهم زدی یک کم دیوانه شده . مرتضی حاضر نبود به ابی زنگ بزند. زنگ بزنم چی بگم؟ به خدا اذیت میشم‌یه جوری قربون صدقم می‌ره که شرمم میگیره -خا یه کاری کن تدریجی خودش بیخیال شه -خب،چی بگم بیخیال شه یه بار خواستم بگم طلا ملا بهره از طریق واسطه بهم برسونه دیدم جدی گرفت قضیه رو . میخواست حلقه نامزدی برام بخره . کلا فقط دور صیغه میچرخه.😂

مرتضی جان یه زنگی به این پسر بزن. داره از دست مِره! یک دفعه ای باهش بهم زدی یک کم دیوانه شده . مرتضی حاضر نبود به ابی زنگ بزند. زنگ بزنم چی بگم؟ به خدا اذیت میشم‌یه جوری قربون صدقم می‌ره که شرمم میگیره -خا یه کاری کن تدریجی خودش بیخیال شه -خب،چی بگم بیخیال شه یه بار خواستم بگم طلا ملا بهره از طریق واسطه بهم برسونه دیدم جدی گرفت قضیه رو . میخواست حلقه نامزدی برام بخره . کلا فقط دور صیغه میچرخه.😂

7

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.